به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی اجتماعی «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ در روزهایی که به دومین سالگرد رحلت آیت الله محمدتقی مصباح یزدی نزدیک می شویم باری دیگر در جامعه به خصوص جامعه نخبگانی از این استاد فکر حرف های زیادی به میان می آید. رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده این عالم ربانی با اشاره به فضایل ایشان، برگزاری بزرگداشت را برای آیت الله مصباح یزدی واجب و درگذشت ایشان را خسارت دانستند.
از این رو بررسی دقیق آراء و اندیشههای آیت الله مصباح یزدی به عنوان یک اندیشمند و استاد فکر که به عمار انقلاب معروف هستند نیاز به گفتگو و نشست و برخاست های زیادی با اهالی فکر است. از این رو در گفتگوی تفصیلی با مهدی جمشیدی، محقّق و نویسنده در زمینههای فرهنگپژوهی و علم اجتماعیِ اسلامی به مسائل مختلفی از جمله دشمن شناسی علامه محمدتقی مصباح یزدی پرداختیم که در ادامه مشروح آن را می خوانید:
سوال: واکنش علامه مصباح یزدی دربرابر نفوذ به خصوص لیبرالها و سکولارها در بدنه مسئولین دولتی به چه شکلی بود؟
قدرتگیریِ جریانِ روشنفکریِ سکولار در نیمۀ دهۀ هفتاد شمسی و جایابی آنها در درونِ «ساختار رسمی دولت»، حادثۀ بسیار مهمی بود. در این نقطه از تاریخ بود که تمام «امکانها» و «فرصتها» در کنار یکدیگر قرار گرفتند و نیروهای تجدّدی، یکپارچه و آشکار، «ایدئولوژی انقلابی» را به چالش کشیدند. این موج، بسیار شبیه موجی بود که در ماجرای مشروطیّت و از سوی روشنفکران آن دورۀ تاریخی شکل گرفت.
اینجا بود که علامه مصباح، «تصمیم قاطع» خویش را گرفت و «صریح» و «بیپروا»، به صحنۀ نزاع و ستیز وارد شد؛ همانگونه که مطهری در دهۀ پنجاه شمسی، از چیزی نهراسید و خطر اصلی و عمده را تشخیص داده بود. با استقرار «دولت اصلاحات» در سال هفتادوشش و منتقلشدن جریان «روشنفکریِ سکولار» از عرصۀ غیررسمی به درون ساخت جمهوری اسلامی، علامه مصباح احساس کرد که «موج سکولاریسم دولتی» شکل گرفته و نیروهای دگراندیش، تلاش میکنند جمهوری اسلامی را از درون، «استحاله» کنند. ازاینرو، سلسلهای از سخنرانیهای روشنگرانه را دربارۀ «بنیانهای فکریِ اصلاحطلبان» آغاز کرد. این «مواجهۀ انتقادی و شفاف»، جریان رسمی و غیررسمیِ ایدئولوژی لیبرالیستی را بهشدّت ناخشنود کرد؛ چنانکه هرچه زمان میگذشت، بیشتر احساس میشد که علامه مصباح، در حال بر باد دادن فتوحاتِ آنهاست و بدنۀ اجتماعیشان را دچار واگرایی میکند.
«قاطعیّت» و «جدّیّت» علامه مصباح دراینباره، جریان لیبرالیسم ایرانی را نیز در مبارزۀ با وی، مصمّم کرد و ازاینپس، مصباح به «کلیدیترین شخصیّتِ معرفتی» تبدیل شد که روزانه و هفتگی، آماج «حملههای رسانهای و تبلیغی» این جریان واقع میشد. در آن مقطع، هیچ شخصیّتی همچون او، مورد «هجوم» و «تخریب» قرار نگرفت.
بااینحال، او از راهرفته، بازنگشت و به روشنگری و نقادی خویش ادامه داد. بهاینترتیب، انبوهی از شبههها و اشکالها و ابهامها و ایرادهای رسانهای دربارۀ مصباح شکل گرفتند و او که تا آن زمان، چندان شناختهشده نبود، ناگهان صدرنشین خبرها و تحلیلها گردید. تقابلِ «جریانِ لیبرالیسمِ دولتی و روشنفکری» با مصباح، از جنس «دلیل» نبود و بلکه «غرضها» و «سیاسیکاریها» و «قدرتمداری»، بحث و گفتگو را از عرصۀ «دلیل» به عرصۀ «علّت» سوق داد و تفکّر مصباح، به دستمایۀ «تقطیع» و «تحریف» و «بازیسازیهای تبلیغی» و «جوسازیهای سیاسیکارانه» تبدیل گشت.
سوال: آیا باتوجه به برخوردها و واکنش های آیت الله محمّدتقی مصباحیزدی درباره نفوذی ها، پیامدهایی نیز برای ایشان به دنبال داشت؟
حجم «حملههای تخریبی» بر ضدّ علامه مصباح، آنچنان زیاد بود و آنقدر دروغهای کوچک و بزرگ دربارۀ او «تکرار» و «تکرار» شدند که بهتدریج، حقایق به حاشیه رفتند و «چهرهای دیگر» از مصباح، ساختهوپرداخته شد که نسبتی با وی نداشت. ما به تجربه دیدیم که چگونه «تکرار دروغ»، موجب میشود که «دروغ»، بر جای «حقیقت» تکیه بزند و امکان هرگونه چونوچرا و تأمّلی را بستاند.
چند دهه گذشت امّا نهفقط بسیاری از نگرشها نسبت به مصباح تغییر نکردند، بلکه دیگرانی نیز به جرگۀ منتقدان وی پیوستند و آنها نیز، همان گفتههای میانتهی و مغالطهآمیزِ جریان لیبرالیسم دولتی و روشنفکری را تکرار کردند. برای مطهری نیز چنین اتّفاقی رخ داد؛ مطهری نیز از سوی جریانی که او آنها را «ماتریالیسم منافق» خوانده بود، ترور شخصیّت شد و جز به بهای شهادتش، احیاء نشد. مصباح نیز با «لیبرالیسم منافق»، دستبهگریبان شد و تا آنهنگام که زنده بود، تاوان این مواجههاش را پرداخت و زخم خورد و طعنه شنید.
وقتی «عملیّات روانی»، جایگزین «مباحثۀ فکری» میشود؛ وقتی «جهان غیرمعرفت» بر «جهان معرفت»، سایه میافکند؛ وقتی بهجای «صد جلد کتابِ مصباح»، به «مشهورات رسانهای»، ارجاع داده میشود؛ وقتی «قدرت»، حقّ «معرفت» را تضییع میکند؛ وقتی «غرضورزی»، «حقیقتطلبی» را میبلعد؛ و ... روشن است که چنین وضعی پدید میآید. امروز نیز «به مصباح ارجاع دادن»، فضیلت نیست و «در کنار مصباح بودن»، هزینه دارد.
سوال: آیت الله مصباح یزدی در روشنگری ها و هشدارها به مردم درباره نفوذیها بیشتر به چه مواردی می پرداختند؟
سخنرانیهای علامه مصباح، چند خصوصیّت تمایزبخش داشت: اوّل اینکه علامه مصباح بهطور «خاص» و «متمرکز»، ایدئولوژیِ غیرانقلابیِ جریانِ اصلاحات را نشانه گرفته بود و آن را «مهمّترین خطر» میانگاشت؛ چنانکه هیچ کسی همچون او در برابر این موج رسمی و حاکمیّتی، ایستادگی و افشاگری نکرد.
دوّم اینکه زبان انتقادیِ مصباح، «صریح» و «شفاف» بود و او «آشکارا» و «بیپروا»، به اصلاحات میتاخت.
سوّم اینکه استدلالهای او که از «تفکّر فلسفی»اش برمیخاستند، «عمیق» و «متقن» بودند. در مقابل، نیروهای اصلاحطلب نیز در تمام مدّت هشتسال حاکمیّت خویش، به شخص «مصباح» تهاجم کردند و به هیچکس به اندازۀ او نتاختند. توانمندی اصلاحطلبان در «عملیّات روانی» موجب شد که آنها به جای مواجهۀ نظری و معرفتی، «ترور شخصیّت مصباح» را در دستور کار خویش قرار دهند.
سوال: چیزی که می توان به آن اشاره کرد این است که دشمن شناسی علامه مصباح یزدی زبان زد همگان بود به نحوی که ایشان را به عمار انقلاب می شناسند در این خصوص اگر نکته ای هست بفرمایید؟
علامه مصباح در جلسۀ دوّم از سلسله سخنرانیهای «نظریۀ سیاسیِ اسلام» در پیش از خطبههای نماز جمعۀ تهران در تاریخ ۱ اسفند ۱۳۷۶ گفت با توجّه به این که جبهۀ دشمن در هیچ صحنهاى موفّق نشده است، تنها به یک چیز امید بسته و آن یک اجرای یک «برنامۀ درازمدّت فرهنگى» است. در این راستا، جبهۀ دشمن سعى مىکند که بهتدریج و از راههاى گوناگون، در داخل کشور «نفوذ» کند(محمّدتقی مصباحیزدی، نظریۀ سیاسیِ اسلام، ج۱، ص۳۳-۳۲).
در اینجا، سخن از یک «چرخشِ راهبردی» به میان آمده و آن، عبارت از این است که جبهۀ دشمن، از «غیرفرهنگ» به سوی «فرهنگ»، چرخش کرده است و این بار در پی آن است که از طریق «سازوکارهای فرهنگی»، انقلاب را ساقط کند. پس جبهۀ دشمن، از تقابل و معارضه، منصرف نشده است، بلکه به دلیل ناکامی در طرحهای براندازانۀ قبلیِ خویش، به «منطق دیگر»ی رو آورده است. در این طرح جدید، اتّفاق اصلی در «درون جامعۀ ایران» روی میدهد و عوامل بیرونی، در حدّ «محرّک» و «مولّد» هستند. ازاینجهت است که به «نفوذ»، اشاره شده است؛ این یعنی مواجهۀ مستقیم، جای خود را به مواجهۀ غیرمستقیم داده است.
ایشان بر این باور بود که جبهۀ دشمن، چون دید که نسل انقلاب، رو به میانسالى و پیرى نهاده است و آینده از آنِ «جوانان» است که از فداکارىهاى مردمِ مبارز در دورۀ پیش از انقلاب و بعد از انقلاب، اطلاع درستى ندارند، تصوّر میکند که مىشود در این قشر که «اکثریّت جامعه» را تشکیل مىدهد و «آینده» نیز از آنِ این قشر خواهد بود، «نفوذ» کند و در طى چند دهه، زمینه را براى حکومتى که دستنشانده و حافظ منافع خودش باشد، فراهم کند(همان، ص۳۳).
پس «نقطۀ تمرکزِ» دشمن، نسل جوان است و جبهۀ دشمن میخواهد برنامۀ نفوذ را بر روی این طبقه از جامعه، به اجرا بگذارد. اگر برنامۀ نفوذ دربارۀ این طبقۀ اجتماعی، کامیاب شود، براندازیِ انقلاب نیز تحقّق خواهد یافت؛ چراکه این طبقه، هم «بخش عمدۀ جامعه» را تشکیل میدهند و هم با از میان رفتن نسلهای گذشته، «آینده» نیز در اختیار هماینان خواهد بود. دراینصورت، میتوان با یک طرح بلندمدّت که معطوف به نفوذ در این طبقه باشد، انقلاب را دچار «فروپاشی از درون» کرد.
سوال: همانطور که میدانید حوادث و اغتشاشات اخیر بیشتر یک اقدام اجتماعی بود که فرهنگ ایرانی اسلامی را نشانه گرفته بود یعنی علامه مصباح یزدی درخصوص جنگ فرهنگی دشمن این روزها را پیش بینی کرده بود؟
علامه مصباح تأکید داشت که جبهۀ دشمن، مطالعاتى را دربارۀ شناسایى «عامل اصلىِ حمایت مردم از حکومت اسلامى» و اینکه حاضر شدند همۀ سختىها و گرفتارىها را تحمّل کنند و دست از حمایت این حکومت بر ندارند، صورت داد و به این نتیجه رسید که حمایت مردم، ریشه در «اعتقادِ اسلامیِ» آنها دارد. با توجّه به اینکه مردم ایران، تابع مکتب اهل بیت -علیهمالسلام- هستند و معتقدند که باید براى تحقّق آرمانهاى اسلامى از جان و مالشان بگذرند، دشمن مىکوشد که این اعتقاد را «سست» کند.
مردم و جوانان معتقدند که باید «دین» در جامعه، حاکم باشد و سررشتۀ حکومت هم در دست دینشناسان و دینمداران باشد که در رأس آنان، «ولىّفقیه» قرار دارد. روشن است تا وقتیکه این اعتقاد در عمق دلِ جوانها حضور دارد، امکانى براى «براندازیِ حکومت اسلامى» وجود نخواهد داشت(همان، ص۳۳). ازاینرو، طرحِ فرهنگیِ بلندمدّت، باید معطوف به ایجاد «تزلزلِ فکری» و «سستیِ اعتقادی» در نسل جوان باشد تا «پشتوانۀ فکری و هویّتیِ انقلاب» از دست برود. دراینصورت، «دفاع مؤمنانۀ» نسل جوان از انقلاب، بیمعنا خواهد شد. چسبندگیِ مردم به انقلاب، برآمده از تعلّقاتِ دینیِ آنهاست و چنانچه این تعلّقات، بیثبات شوند، «بدنۀ اجتماعیِ انقلاب» نیز فرو خواهد پاشید.
ایشان گفته بود که جبهۀ دشمن مىکوشد «یک مرکز»، برای نشر افکار خود فراهم کند و از آنجا، امواج تبلیغاتى را به «همۀ قشرهاى جامعه» برساند و بهتدریج، «زمینه» را براى خواستههاى خودش فراهم کند(همان، ص۳۳). دشمن دریافت که نشر افکاری که بنیانهای اعتقاداتِ دینی را سست میکند، به وسیلۀ «روشنفکران» ممکن است. ازاینرو، سعى کرد که مرکزیّتى در مراکز فرهنگى و دانشگاهى به وجود آورد و کسانى را عَلَم کند و بفریبد که چنین افکارى را در جامعه پخش کنند(همان، ص۳۴).
برنامۀ نفوذ در صورتی تحقّق مییابد که دشمن، یک «حلقۀ درونی» و «جریان بومی» داشته باشد که این حلقه، خواستههای او را عملیاتی کند؛ بیآنکه ردپایی از او بر جا بماند. ازآنجاکه برنامۀ فرهنگیِ یادشده، ناظر بر ساختشکنیِ فکری و بیثباتسازیِ معرفتی بود، «جریان روشنفکریِ سکولار»، بهترین گزینه برای ایفای نقش بود.
مصاحبه از مسلم خلخال